محل تبلیغات شما



آنانکه به زیبایی رو همچو بتانند
وز روی خوش از ماهرخ و ماهوشانند
آیا شود از جام لبش کام بگیریم
آنانکه لطیفند و ز شیرین دهنانند
جانانه سر کوی تو هر روز مقیمیم
پروانه به آتش زده و در طیرانند
صد سال به دنبال ره عشق برفتند
نی راه برفتند و نه از متن بخوانند
برخی نرفتند و به مقصود رسیدند
برخی به گرد خم می چون مگسانند
عاشق نبود او که دلش سوز ندارد
ناسوختگان در طلبش بوالهوسانند
نا گفته هزار حرف از این قصه شنیدیم
صد نکته از آن یار که صاحب نظرانند
یاران زبانی و شفیق و دل و جانی
باشند سلامت که زخوبان جهانند
هر کس سر کوی تو بفریاد در آمد
ناپخته و نا سوخته و بی ادبانند
گمنام بمانید و به سر مستی و عشرت
کین مدعیان در طلبش باد خزانند


همه جای ایران سرای غم است

سرای دلیران پر از ماتم است

چه سازم به نخلان سر سوخته

چه سازم به بیدی که قدش خم است

اگر سوختم از غم کودکان

اگر خون بگریم به این غم کم است

پدرها گرفتار ماتم، پسرها شهید

روان اشک از چشم چون زمزم است

به هر شهر رفتم همه جا عزاست

تو گویی که اینجا عزای جم است

زمین گر بلرزد ز این غم رواست

همه شانه لرزان همه جا بم است

زمین خیس از بارش اشک شد

زمان خیس از بارش نم نم است

چه گویم در این خانه ی پر بلا

چه سازم به سوزی چنین همدم است


باید بدون واژه تو را جستجو کنیم
باید تو را به دیده دل آرزو کنیم
ای آفتاب گمشده در پشت ابرها
باید تو را در آینه ها روبرو کنیم
اینک که در بهار محبت تو آمدی
باید تو را چو غنچه وا گشته بو کنیم
گر لشگری ز غم آرد هجوم دل
بی تیغ و بی سپر همه قصد عدو کنیم
صد سال جنگ ره نَبَرَد جای پس بیا
باید نشست و در بر هم گفتگو کنیم
صد حیف عمر که چون شمع سوخت شد
باید مرور ثانیه ها مو به مو کنیم
بر قلب پاره پاره دوران دلم گرفت
باید به آب دیده شکافش رفو کنیم
اکنون که غربتِ غمِ ما روی شیشه هاست
باید غبار از همه جا شستشو کنیم
گمنامی و نهانی و سرگشتگی رواست
باید کدام سو ره تو جستجو کنیم؟


تا نشست و موی خود را شانه کرد
بوی گیسویش مرا دیوانه کرد
پیش درگاهش دو چشمم آب شد
شمع آتش بر دل پروانه کرد
دل که ساعت ها به پایش می گریست
بی تفاوت خنده ای مستانه کرد
کاخ امیدی که در دل ساختم 
با نگاه سرد خود ویرانه کرد 
سالها عمرم به پای منبر و محراب رفت 
چشم شهلایش دلم را راهی میخانه کرد
منکه در شهر خودم کاشانه ام آباد بود
خواب شیرینش خیالم بی سر و سامانه کرد
پیشتر عشق تو و من شهره آفاق بود
پیش روی تو گدایی جلوه شاهانه کرد
نازینینم! در سپهر روشن اندیشه ام
غیر تو هر آشنایی نزد من بیگانه کرد
تا زدم یک جرعه می از ارغوان جام لبت
مستی چشمان تو شهر دلم ویرانه کرد
ساقیا گمنامی و آشفتگی رفتار دیرین منست
ور نه بایستی مداوم همتی مردانه کرد

با اجازه از هنرمندان وطنم علیرضا قربانی، شاهزیدی و معین عزیز که این ابیات را از خوانده های آنان الهام گرفتم. 


جز فراغ از در کوی تو غمی نیست مرا
به جز آن لعل لبت جام جمی نیست مرا
آن دمی کز نفست جام الستم دادند
همه بتها بشکست و صنمی نیست مرا
دل و جانم بفدای قدح چشمانت
چه کنم پیشگهت بیش و کمی نیست مرا
درد اگر درد تو باشد اَلَمم افزون باد
جز رخ ماهوش تو مرحمی نیست مرا
یاد تو یکسره در آینه جان افتاد
حبس در سینه چو رازی و دمی نیست مرا
دوری از ماهوش ماهرخ زهره جبین
در بیابان فراغت همدمی نیست مرا
کاش یک شب گذری از من رنجیده خراب
تا بفهمی به وجودت عدمی نیست مرا
بیش از این از من آرزده نیاید کاری
جز ره کوی تو جانا قدمی نیست مرا

5 تیر 1397


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مهندسی آب و فاضلاب