جز فراغ از در کوی تو غمی نیست مرا
به جز آن لعل لبت جام جمی نیست مرا
آن دمی کز نفست جام الستم دادند
همه بتها بشکست و صنمی نیست مرا
دل و جانم بفدای قدح چشمانت
چه کنم پیشگهت بیش و کمی نیست مرا
درد اگر درد تو باشد اَلَمم افزون باد
جز رخ ماهوش تو مرحمی نیست مرا
یاد تو یکسره در آینه جان افتاد
حبس در سینه چو رازی و دمی نیست مرا
دوری از ماهوش ماهرخ زهره جبین
در بیابان فراغت همدمی نیست مرا
کاش یک شب گذری از من رنجیده خراب
تا بفهمی به وجودت عدمی نیست مرا
بیش از این از من آرزده نیاید کاری
جز ره کوی تو جانا قدمی نیست مرا
5 تیر 1397
تو ,دمی ,جام ,ماهوش ,کوی ,فراغت ,کوی تو ,از من ,جبیندر بیابان ,بیابان فراغت ,زهره جبیندر
درباره این سایت